دانلود رمان هم قبیله به قلم زهرا ولی بهاروند با لینک مستقیم
رمان هم قبیله نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: زهرا ولی بهاروند
تعداد صفحات: 1782
دانلود رمان هم قبیله
خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی فروشی مقابل مدرسهشان کشیده میشود و دلش میرود برای چشمهای چمنی رنگ «میراث» پسرکِ شیرینیفروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانوادهاش را به قتلهای زنجیرهای زنانِ پایتخت گره میزند و دختر قصّه را به صحنهی جرمی میرساند که بوی خون میدهد و بویِ عود.
قسمتی از متن رمان هم قبیله
آنا با لبخند و حظ نگاهشان کرد و روشن و عطا، جایی وسط پذیرایی ایستادند. روشن هر دو دستش را پشت گردن عطا به هم رساند و عطا، کمرش را گرفت حالا آن قدری نزدیک هم بودند که از عطر تن یکدیگر، سیراب شوند. عطا، به چشم های روشن خیره شد و به گذشته سفر کرد. به شانزده سال قبل وقتی که اوایل جوانی بود فقط بیست و چهار سال داشت و روشن وارد زندگی اش شد. روز اولی که دیدمت رو یادته؟
توی کلانتری داشتی جیغ و داد میکردی و میگفتی هیجده و پونصد نقدی توی کیفم بوده با یه گوشی و ساعت دزد بیچاره هم هی میگفت به خدا هیجده و پونصد نبوده خانم فقط
هفت تومن بوده.روشن پر سروصدا و پرهیاهوی اوایل جوانی کجا و این روشن آرام و موقر کجا؟ کله م بوی قورمه سبزی میداد. آن روزها با خانواده پدرش هیچ ارتباطی نداشتند…
البته غیر از رابطه شان با عمه سوری عطا را ندیده بود. خیلی سال از دیدارشان با خانواده ی عمویش گذشته بود و هیچ فکرش را نمی کرد وقتی داخل راهروهای کلانتری بر سر یک کیف قاپ داد و قال میکند پسر عموی جوانش گوشه ای در حال تماشای او باشد.